جلوی در ورودی، باز چون روزهای پیش از جام جهانی، چند دختر به انتظار نشستهاند تا شاید بتوانند وارد کمپ شوند و ستارههای تیم ملی را ببینند اما راهی برای ورودشان نیست.
روی سکوها 20 نفری به تماشا نشستهاند و دویدن 23 یار را که زیر نظر دایی روی چمن کمپ، میدوند، تماشا میکنند.
گوشهای از نیمه جنوبی چمن کمپ و درست در کنار نردهها، بهزاد غلامپور میان دو میله چوبی طنابی کشیده بود و هربار ارتفاع طناب را از سطح زمین، بیشتر و بیشتر میکرد؛« خب بچهها از روی طناب دایو میبندید و رو هوا پشتک میزنید، بعد از زیر طناب برمی گردید!» ارتفاع این قدر زیاد بود که گلرها ترسیده بودند؛« کاری ندارد که بیا نگاه کن مهدی!» و بعد خود مربی حرکت را انجام میدهد تا شاگردانش حرفی برای گفتن نداشته باشند.
درست در همین دقایق و کمی آن طرفتر ازگلرها، بازیکنان به شیوهای جدید مشغول گرم کردن هستند. شیوه تمرینی که تا به حال هیچ وقت مشابه آن را در تیم ملی کسی ندیده بود. تمرینی شبیه به گرگم به هوا! پنج نفر باید دنبال بقیه میدویدند.
5 نفری که کاوری را در مشت داشتند باید بهدنبال هم تیمیها میدویدند و کاور را به یکی از بازیکنان میزدند تا گرگ عوض شود! 20 دقیقهای به این شکل بازیکنان از پی هم دویدند و کلی خندیدند تا همان کاری را که در دوره قلعه نویی با دویدن تمام عرض زمین و پشت سر کماسی انجام میدادند را انجام دهند.
البته این شکل دویدن جدید که از سوی اینکر فیرات دستیار آلمانی دایی به تمرینات افزوده شده بود به عکس دویدنهای کماسی که تمام انرژی بازیکنان را پیش از شروع تمرین میگرفت و نفسها را به شماره میانداخت.
تمرین عصر شنبه انگار قرار نبود مرور برنامههای تاکتیکی باشد و در 20 دقیقه دوم هم بازبازیکنان گرگم به هوا بازی میکردند. با این تفاوت که این بار توپ هم به تمرین اضافه شده بود و هرکس که پاس اشتباهی میداد باید دنبال دیگران میدوید.
تمرین را دایی در کنار فیرات از یک سوی زمین و احمدزاده از سمت مخالف زیر نظر گرفته بودند. فیرات پیش از شروع هر مرحله بچهها را جمع میکرد و نکاتی را برای شان میگفت.
او حرفهایش را انگلیسی یا آلمانی میگفت و نزدیکترین فرد به لئ که یا پزشک تیم میشد یا علی دایی، واژه هایش را به فارسی برگردان میکردند. البته از میان بازیکنان هم یکی بود که میتوانست نقش مترجم را برای دیگران بر عهده بگیرد.
این مترجم کسی نبود غیر از علیرضا واحدی که تا دیروز کاپیتان تیم هم محسوب میشد.
پس از اینکه بازیکنان حسابی گرم شدند، جدیترین بخش تمرین آغاز شد. بخشی که بازی تاکتیکی بود.تمرینی که بازیکنان باید تحت فشار تمرین پاسکاری میکردند. 23 یار حاضر در تمرین به دو گروه زرد و خاکستری تقسیم شده بودند و باید در عرض پاسکاری میکردند و توپ را از هم میگرفتند.
دایی تمرین را از بالا زیر نظر داشت و مدام با دستیار آلمانی اش حرف میزد. این دو انگار همه کاره بودند و محمد احمدزاده در گوشهای دیگر از تمرین منزوی مانده بود.
اتفاقی که باعث شروع پچ پچ در جمع خبرنگارها شده بود؛« تمرین صبح هم همین طور بود. احمدزاده را بازی نمیدهند! دایی همه کارها را به این دستیار آلمانی سپرده و احمدزاده هیچ کاری برای انجام ندارد.» و در دل همین پچ پچها بود که سوت دایی یکباره همه نگاهها رابه مرکز زمین دوخت؛« آخه این چه وضعشه! مگه نگفتم تو عرض پاسکاری کنین؟»
بعد از این شوک دوباره کار از سر گرفته شد و باز بازیکنان سعی در رد و بدل کردن پاس داشتند تا زمان استراحت فرا برسد.
مرحله چهارم تمرین با حرفهای دایی و فیرات طراحی شد. بخشی که کمی پس از آسیب دیدگی جزئی امیر حسین صادقی شروع شد. دایی بعد از گپی کوتاه با دستیارش همه را صدا کرد و گفت:« حالا بروید آن تیر دروازه رو بیاورید میخواهیم فوتبال بازی کنیم» بازیکنان هم دروازه را بلند کردند و میکشیدند.
نیکی و کعبی در طول مسیر مدام، میخندیدند و شیطنت میکردند و حسین چوب شیطنتش را در طول مسیر خورد چون دیگران تیر را به سرش کوبیدند! همه فکر میکردند باید فوتبال بازی کنند اما فیرات اصرار کرد تا تیرها را کنار هم بگذارند. او بنگر را از تیم خاکستری و عمرانزاده را از تیم زرد در دو گل گذاشت و آخرین بخش تمرین اینگونه آغاز شد.
دو نفر باید هد میزدند و توپ را روی هوا میبردند تا گل بزنند و دو گلر باید جلوی آنها را میگرفتند. اولین گل را زردها زدند. تیمی که کعبی و نیکبخت را در ترکیبش داشت و حنیف اولین توپ را از حریف گرفت.
اتفاقی که بنگر را حسابی غیرتی کرد. او در ضربههای بعدی برای توپها مثل گلرها دایو میبست و یکبار بقدری دایش بلند بود که با مخ به تیر دروازه خورد!
دایی با هر گل سوت میزد و نتیجه را اعلام میکرد. یکبار تیم داوری برای تشخیص گل زردها شور گذاشت و احمدزاده که کمک دوم بازی بود با پرچمش اعلام گل کرد تا زردها بازی را ببرند و تمرین تمام شود.
تیم بازنده باید برای تنبیه، شنا میرفتند. بنگر میخواست فرار کند که دایی دستگیرش کرد و خلیلی هم چون خودش را به زمین نزدیک نمیکرد، فیرات با دست به پایین میفرستادش.
تیم زرد هم بالای سر بازندهها ایستاده بودند و برای شان دست میزدند و میخندیدند!
تمرین که تمام شد همه میخواستند درباره نحوه تقسیم کار میان مربیان بدانند. احمدزاده از پاسخ به این سؤال طفره رفت و گفت:« مهم این است که همه چیز روی نظم پیش میرود و ما جمعی دوستانه داریم که هرکس بر حسب شرح وظایفش به کارش میرسد. »
پس از او نوبت به دایی بود به سؤالی مشابه پاسخ دهد، دایی هم جوابی مشابه داد و گفت:« اینجا همه چیز برنامه ریزی شده و هرکسی کار خودش را انجام میدهد.»
او البته نکتهای را هم به خبرنگاری که سؤال را از او پرسیده بود گفت که بهنظر میرسید منطقی باشد؛« حالا دیگر این فوتبال هیچ مشکلی ندارد غیر از نحوه تقسیم کار میان اعضای کادر فنی؟»
دایی درباره شکل تمرینات هم گفت:« نمیدانم دیگران چطور تیمهای شان را تمرین میدادند. شرایط تیم من با تیم برانکو هم فرق دارد. ما چون صبح سنگین و در فشار تمرین کرده بودیم برای تمرین عصر خواستیم فشار کمتری به بچهها وارد کنیم.»
تمرین به خوبی و خوشی تمام شد و در پایانش تنها عباسفرد کمی کشیدگی عضله داشت که فیرات خیلی زود خود را به او رساند و از آسیب دیدگی اش پرسید.
او وقتی ماجرا را فهمید با خیالی آسوده، برای مهاجم تیمش تنها تمرین فیزیوتراپی سبک را توصیه کرد و بعد هم رفت تا تمرین تمام شود.